Wednesday, February 06, 2008

حمام زایمان


روز هایی که خسته ترم از همیشه بیشتر حرف میزنم
امروز انگار روز نفرت من از زنان بود
مخصوصا" از دیوانگان تاریخ...خل ها و چل ها
از زنی که میخواهد رئیس جمهور شود
از زنی که بند سوتین اش از زیر لباس ورزشی اش زده بود بیرون
در حالیکه یک لباس درست و حسابی که سوتین هم نمی خواهد
فقط قیمت 5 گرم از ان طلاهای بی ریختی بود که به سر و گردن و گوشش آویزان کرده بود
از این یکی بسیار حرصم بیشتر در آمد که روی پِرِس پای خوابیده ده کیلو وزنه گذاشت
نمی دانم چند ثانیه گذشته بود که لبهای سیاهش را باز کرد و 38 دندان سفیدش را یکهو به من نشان داد
حقیقتی است که در همه چیز قوی تر هستند سیاهان!
آی شبنم
شبنم شبنم... باید بگویم که چقدر از تو نفرت مندم
آخر لبهای شوهرت چه جای مقایسه دارد با باجناق زیبایش؟
گفتم شبنم
گفتم باجناق
زمانی کافه ای بود
دل های خجسته ای بود
یکی از اعراب میگفت
آن یکی از سیاهان و بوی گندشان مینالید
یکی هم راضی بود که در ایران به زنان گواهینامه رانندگی می دهند
من هم از درد زایمان میگفتم
او از همه چیز میگفت ولی بدشان را
ولی ...(خنده میکردیم)
میزی بود. شمعی داشت. نیمه سوخته
با فندک ... روشن اش میکردیم
از تمام بدیها میگفتیم، تمام که میشد
به هم نگاه میکردیم
می خندیدیم و اینک نوبت به خوبیها بود
اما
دیر بود
سرو کله مزاحمان پیدا میشد
آنها هم از بدیهایشان می گفتند
و...وقت رفتن بود
...
کافه ای هست
همه چیز هست
جای همگی خالی
سیگار هم ممنوع نیست
همه چیز هست
صندلی لهستانی. هات چاکلت هم هست
ژله هم هست!
منتظرم که بیاید از کار دومش
روی صندلی نشسته ام تنها! کج!
گویی میخواهم پِرزنت بشوم
از بازی نگاه ها خوشم می آید
بازی است. نوعی تفریح شخصی!
فکر می کنم همه این بازی را بلد هستند و دوست دارند
امشب باید شب دیگری باشد
پس یادداشتم را در می آورم
و در یادداشتم می نویسم تمام آنچه که میخواهم بگویم
تا اصلا" حرف نزنم
و هیچوقت از کسی بدم نیاید
این آخرین تنفرهای من خواهد بود
پاک نمی کنم هیچ چیز را
اعتراف می کنم تا یادم باشد
خداوند از بدیها و زشتی ها استفاده کرد
برای زیبایی های زندگی ام