Friday, October 30, 2009

کلاس آشپزی


کلاس
با کلاس، بی کلاس، های کلاس، کلاس نو، کلاسیک، کلاسه، کلاسور، کلاس ملاس، کلاس کِش، هم کلاس، خر کلاس، سگ کلاس
به اینجا که رسیدم تمام شدم
حالا هر چقدر هم زور بزنم (بدون توجه به ارثیه فامیلی یبوست عزیز) نمی شود از در این کلاس پا فراتر بگذارم.
نوشتن در حالیکه دو تا سیگار بیشتر نداری تا صبح سخت است
عرض می کردم ... حاضر به یراق و لنز و ژل زده ، ادکلن پدکلنی با امید به دست شفا بخش پدر آسمانی و دعا برای رفع بختک و صد آرزو برای قبولی آزادی مان در قرعه کشی 2011 و آماده که بروم
اما نرفتم که رفته باشم بلکه رفتم و چهار تنبان خریدم، سبز یشمی، نوک مدادی، آبی تیره و نارنجی تیره و کدر
یک سرخابی هم بود اما فقط سایز 40 و تنبان از پایم در می آمد و ابرو ریزی و ...بالاخره
تنبانم شد چهار تا
می گویند اگر مرد تنبان اش دو تا شود زن دوم می گیرد که این روزها سه تایی مد است و بقول یارو گفتنی بدکی هم نیست
تنوع برای انسان مفید است تا صد سال گوش اش درد نمی گیرد
حال من مانده ام با چهار شوهر آن هم در یک شب
راست می گویم هرچه سن تان بالاتر برود قدرت انتخاب تان بیشتر می شود
یکی را می کِشم و دومی باشد برای رفع یبوست در صبحگاهان
هرچه داری خرج بِکِش
خالی می شوی و می روی سر اصل مطلب
خالی هستی
مشکل ات این است
مهربانی و پدر آسمانی و محبت بی دریغ و دوستی بی خواهش و احترام بی تعهد و آزادی... همه بهانه است
تو
خالی هستی
از واقعیتِ احترام و فروتنی