Wednesday, April 30, 2008

خانه هنرمندان-بدون دوربین - بدون فندک - کار زیاد -دقایق آخر و نتیجه اش این


حامل دعاهایم یک پرنده کوچک آبی رنگ است.
هفت روز است که بالا نرفته برمی گردد.
اولین روز بهانه اش این بود که خط ام کج و کوله است و خدا قهرش می آید.
روز دوم گفت: یک "می" جا انداخته ای. خوب اشتباه می شود بعد می گویی خدا فارسی نمی داند..
روز سوم در ساعت دوم آمد تو..سرش را کج کرد و گفت که دلش برایم تنگ شده بوده و از نیمه راه برگشته ولی قول داد که فردا می رود.
روز چهارم گفت: نمی دانی چه ترافیکی بود پرنده های فلسطینی راه را بند آورده بودند تا پرندگان کفار نتوانند بالا بروند...راه نبود!
روز پنجم منتظر معجزه بودم اما باز دست خالی آمد که: دعایت از پایم باز شد و یک لاشخور آنرا قاپید..چه کنم
زورم به این مفت خور ها که نمی رسد.
روز ششم از پنجره به آسمان نگاه می کردم ... دیدم نشسته است روی ابر سفید، جوری که رویش به من نباشد دارد با پرنده کوچک آبی دیگری لاس می زند. دعایم را از پایش کندم و مچاله کردم.
روز هفتم کنارم نشست و پر هایش را پوش داد و با ناز و ادا گفت :" دعا کن عشقم سر بگیرد، دعا کن در دلش جا بگیرم، تو دعا کن کارمن زود انجام شود به خدا قسم پیشتاز دعایت را بالا می برم.

....................

اشعیا 1:59
دست خداوند کوتاه نیست تا نرهاند و گوش او سنگین نیست تا نشنود لیکن خطای شما در میان شما و خدای شما حایل گشته است و گناهان شما روی او را از شما پوشانیده است تا نشنود.