Wednesday, January 23, 2008

I could have done more

خاک بر سرش کنند که باید پول بلیطش را تو بدهی . من اگر جای تو بودم به جای خرید آن دستمال گردن که عکس خرگوش روی آن بیش تر از همیشه قیافه مستهجن تورا زشت تر کرده است یک جای بهتر رزرو میکردم روی آن بالکن که هیچ نوری روی آن نباشد و صدا به صدا نرسد.

چطور هق هق نزند این وسط وقتی تمام گلویش پر شده از تمام این صد روز فکر کردن و فکر کردن و خندیدن به آرزوهایش
به فرار از نرسیدن به آن آرزوی پیچیده شده در نسخه های دیگرانی که الان نیستند تا این بی آبرویی خنجره* اش را ببینند
مهم نیست! بریز بیرون دختر. آخرش این است که فکر میکنند تو یک یهودی بخت برگشته ای هستی که تمامی خاندانت در فهرست شیندلر بوده اند.
مگر آدمهایی که آن بالا ها نشستند چه کاره هستند؟ شاید از دوستان ملکه رانیا هستند و یا آن دورو بر ها !!!!
اگر یک پرتره از او گرفته بود و در سالگرد تاج گزاری شان هدیه داده بود، الان همان بالا نشسته بود و نه در کنار آدم نا فهمی مثل مردکی با دستمال گردن خرگوش دار و این اندازه مغرور!
اینها هم تمامش نمی کنند تا زودتر از اینجا بیرون برود و در دانه های ریز برف بترکد
اینجایی که روزی در خواب هم نمی دید این قطعه را زنده بشنود.
آن بالایی ها چه بسیار خوشبختند نه بخاطر اینکه یک روباه دور گردنشان است؛
فقط به این خاطر که اگر بخواهند بگریند، آزادانه میگریند و فکر بغل دستی شان معذبشان نمی کند.
شانس از... آوردیم که جان ویلیامز خودش این جا نیست این صحنه را ببیند وگرنه از کاری که کرده پشیمان میشد.
آقای سولیست هم تمام هنرهایش را خلاصه کرده در این قطعه بینهایت عجیب و غریب !
آمده است تا همه ببینند که او هم با ویولن و هم با گیتار این را مینوازد و هم با پیانو و هم با تارهای خاطرات یخ زده او
براستی که صدای این آخری را بهتر در میاورد.!.
صدایی که همیشه در انتهای خنجره اش هست .

...............
شرط بسته بود که می تواند آنرا بنوازد
با چه صبری پشت پنجره ایستادی و فریاد نکشیدی" دختر بس است ...سرم رفت"
خودمانیم حتی برویش نیاوردی که شرط را باخته
چه فهرست طولانی داشت این شیندلر لیست ! تمامی هم نداشت
او هم تمامی ندارد
گلویش خشک شده بود و دیگر چیزی برایش باقی نمانده بود که بیرون بریزد
مردک دلم برایت میسوزد که دستهایت روی شانه هایش فقط سنگین است و بی فایده
سگی انتظارش را میکشد که مثل تو زبانش را نمیداند و دقیقا" مثل تو که نمی فهمی چه میگوید و فقط سر تکان می دهد
با این تفاوت که صدایش گوش راخراش نمی دهد که " می فهمم سوئیتی ... آرام باش سوئیتی" و هزار کوفت دیگری که راست کار دل اش نیست . نمی لغزد روی مغزش... این را هم نمی فهمی چون واژه ای ندارد برای انتقالش به تو
چقدر بدبختی که هیچوقت نمیفهمی به مادرش چه میگوید
چقدر دروغ های مصلحت آمیز برای زیبا جلوه دادن تو، برای به تصویر کشیدن مهربانی های تو
مهربانی؟ خوش باوری؟ دور بودن از توهمات دیگران...اصلا" اینها برای تو معنی دارد؟
چقدر نافهمی که میپرسی از چشم هایش" چرا مرا اینطور نگاه میکنی سوئیتی؟ "
سوئیتی توی سرت بخورد! هیچ وقت نخواهی فهمید !!! جنس فهمیدنش با تو تفاوت دارد
تویی که بعد از رسیدن به خانه یک آبجوی سیاه مینوشی و ریلکس تلویزیون تماشا میکنی
آیا طاقت گوش کردن به ادامه آن موسیقی را داری؟
معلوم است که نداری! هیچ کس ندارد در این وقت شب جز کسی که خودش رنگ شب باشد!
تو باید بخوابی مرد مغرور!
فردا روز دیگری است برای تو و برای اضافه کردن صفرهای
موجودی ات!!!!..!

................
من هم بهتر است بخوابم ...میدانم که فردا را بر خودش تعطیل میکند و شرط میبندد ...اینبار با خودش ...تا کار نیمه کاره اش را تمام کند .
اینبار عکس های روی آیینه همگی برایش کف خواهند زد ...مامان و بابایی که سالها می نالیدند از تمرین های وقت و بیوقتش و کسی که همیشه ...حتی اینجا هم با لبخند ش روی آن لبهای براق! تشویقش میکرد... لبهای براق! امشب بر در و دیوار سالن پر بود از لبهای براق... به یاد ماندنی!
اشکی هم اگر مانده باشد فردا بدون ترس و واهمه نازل خواهد شد... شنیدنی!
خورشیدی هم اگر در آسمان باشد ضد نوری ثبت خواهد کرد... دیدنی!



___________________________________
*خنجره=همان حنجره است که به دلایل شخصی و امنیتی یک نقطه اضافه دارد.
* عکسی برای این پست پیدا نشد که قابل نصب باشد
شاید فردا