Wednesday, November 01, 2006

ما همه خوبیم

اسمهای مسخره ! اسمهای زشت
...خوک افسرده ...کلاغ خاکستری ..گربه گراز ...استفراغ ...بوی گند ..توالت عمومی .مگه نوشتن یعنی از بدبختی گفتن فقط؟
از این اسمهای قزن قرتک بزاریم رو خودمون که مردم دلشون به درد بیاد بعدش به همه بگیم مگه من آزار دارم؟ مگه من دل درد دارم؟
نه نداریم ...تا سه روز ! ولی روز چهارم دلمون درد میگیره و میریم دنبال یه درمان درد دیگه!
خوشحالیم نه؟ به روحمون فقط غذای مسموم میدیم از صبح تا شب
و شب تا صبح لعنت میفرستیم به این روزگار بد ... چرا در دیزی بازه؟
چرا توی جوب گرازه؟
وجدان خوشمزه داره میگه خودتم که داری همین کارو میکنی !
ِ نمی دونم بهش چی جواب بدم الان ...تورو خدا یکی خفش کنه آخه میخوام بازم بگم
میخوام بگم که ما چقدر با سوز مینویسیم با سوز عکس میگیریم و یه شرح میذاریم که دلها آتیش بگیره از اینکه خدا چه بی رحمه...آخ آخ ...چرا این کارو کرد ؟
من اگر خدا بودم بم زیر آوار نمیرفت ِ هیچ کس تو کما نمیرفت ..
.حد اقل تکلیفشو مشخص میکردم! ما مهربونتر از خدا هستیم آخه
چند دقیقه بعد .....
داره زنگ میزنه هی ... حوصلشو نداریم ...
ترجیح میدیم بمونه تو کما ...
تشخیص دادیم که دو روزی احتیاج داره
چند ساعت بعد....
با حرفامون براش یه قصر میسازیم با تمام امکانات رفاهی ...گرمش میکنیم و انقدر براش قصه میگیم تا خوابش ببره بعدش ضامن نارنجک رو میکشیم و آروم مییاییم بیرون ...مستقیم میریم تو کافی شاپ روبرو میشینیم و سه تایی صحنه انفجارقلبشو میبینیم و لبخندموفقیت آ میز ِ دوربین آمادس که از اینم عکس بگیریم چون تو دادگاهی که فردا تشکیل میشه لازمه.
امروز یه احضاریه فرستادیم دم خونه خدا که فردا بیاد جواب کاراشو بده!بله اون باید بیاد و جواب بده
خیالتون راحت باشه
اون میاد هر وقت صداش کنی ولی خونه باش که پشت در نمونه ...میدونی که چقدر بده ...ببینه نیستی یا دیر کردی زنگ میزنه به یکی دیگه و میره ها ...گفته باشم